خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

خاطرات یک مادر

شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی / آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی

میخوام بیام پیشت

خدا جون دلم خیلی گرفته

اینجا بنده هات هیچ کدوم منو نمیخوان

به خاطر بنده هاتم که شده زودتر منو ببر پیش خودت


استرس

خیلی میترسم

حسابی آشفتم

نمیدونم چی لازم دارم

قبل سفر چی کار باید بکنم


سفر حج

سلام دوستای خوبم 

این روزایه شور عجیبی تودلمه 

آخه طبق اولویت بندی من میتونم برم حج 

بنا به اینکه اولویت من 282 بود برای 4/10/1392 ثبت نام کردم 

و حدود بیست روز دیگه عازم میشم 

تو یه کاروان که آشنا بود ثبت نام کردم آخه طبق قانون خانم هایی که تنها هستند نمیتونند برند 

خلاصه از روز ثبت نام تا حالا دنبال لباس احرام و چادر سفید و وسایل سفرم 

فقط تودلم جوش محمد حسین و میزنم  

البته خیالم راحته که میتونم پیش مامانم بزارمش  

 

 

(با همه خوشحالی واسه سفر این روزها بیشتر احساس میکنم به یه همراه نیاز دارم---بازم خداروشکر) 

 

نق نقو!!!

سلام 

هوا اینجا به شدت سرد شده مجبور شدم یه بخاری کوچیک برای اتاق بخرم

بعد هم تمامی پنجره ها رو درزگیر زدم که خدای نکرده گرما هدر نره!!!! 

لباس تابستونی ها به کلی از کشو ها و کمد ها جمع شد و لباسهای زمستونی جایگزینش شد 

کفش زمستونی و شال و کلاه جدید برای آقای خونه هم خریده شد  

خلاصه همه اینا رو گفتم که بگم ببخشید دیر دیر میام 

بعضی وقتا اینقدر وقت کم میارم  که فقط نتیجه میگریم برم یه گوشه بخوابم!!!  

 

*** 

محمد حسین تازگی یه اخلاق بدی پیدا کرده 

وقتی از مهد میاد شروع میکنه به گریه و نق زدن که فلانی چی داره من ندارم برام باید بخری هیچکس منو دوست نداره و خلاصه زمین و زمان و به هم میدوزه 

حالا تصور کنید منم از سر کار اومدم باید فوری نهار و آماده کنم حالاکی حوصله داره سر به سر این آقا بزاره !!! 

نمونش دیروز از ساعت دو و نیم تا پنج یک بند میگفت :‌ من کفش چکمه ای میخوام! 

بهش میگم مگه تو هفته پیش کفش نگرفتی ؟ 

میگه اونا که چکمه ای نبود یکتا کفش چکمه ای داره خوش بحالش ... 

خلاصه دیگه یه ریز میگه هر جور و از هر راهی میرم که تو هم خیلی چیزها داری که یکتا نداره  و هر کسی یه چیزی داره 

اما قانع نمی شه انگار اصلا حرفای منو نمی شنوه   

من که اصلا کوتاه نمیام نه به خاطر پولش خدا شاهده حاضرم جونمو فداش کنم اصلا من هر چی زور میزنم و کار میکنم واسه همین محمد حسینه اما اگه اینطوری مطیعش باشم دیگه فردا اگه نتونم نیازی ازش رو برطرف کنم میشم بدترین مادر دنیا ! 

 

***

نمیدونم چرا این روزها حال و حوصله هیچکس و ندارم  

صبح زود بیدار میشم و بعد نماز دیگه خوابم نمیبره 

بعد هم سرویس محمد حسین میاد و آقای خونه رو میبره منم بدو تا سر کار!! 

ظهر هم بدو که آقای خونه پشت در نمونه 

بعد هم نهار و تلویزیون و شام و خواب! 

 اصلا حوصله بیرون رفتن ندارم یا بهتر بگم جایی واسه رفتن ندارم 

باز تابستون خوب بود یه پارکی می رفتیم... 

الان تنها سرگرمیم شده درست کردن دفتر گزارش و تمرین شعرای مهد محمد حسین 

میخوام یه وام بردارم یه ماشین بخرم  

باز با ماشین میشه رفت یه دوری زد میترسم محمد حسین سرما بخوره و باز این مهدشون گیر بده که سرماخورده و نباید ببرمش مهد!!! وگرنه خودم پارک زمستون و خیلی دوست دارم 

فکر که میکنم الان بیشتر از حقوقم قسط دارم  وای به حالم بعد از برداشتن وام ماشین  

هربار که وام برمیدارم میگم دیگه اصلا وام برنمیدارم اما باز...

خدا بخیر کنه...